امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

گل پسرم امیر علی

139 روزگی گل پسرم

یوهووووووووووووووووووووووووووووووووو..  امیر علی جونم امروز اولین غلت رو زدی...من گذاشته بودمت رو تشک رو مین..رفتم لباستو بیارم اومدم دیدم دمر شدی آ قربونش بشم.. کلی جیغ ویغ کردم و قربون صدقت رفتم ..تو هم میخندیدی و گاهی نگام میکردی و سرتو پایین مینداختی..قربون فروتنی و تواضعت بشمممممممممم منننننننن..بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووسسسسسسس دیروز با بابایی برا تخت پارک خریدیم ..اونقد خوشمله..وقتی توش میخابی مثل پادشاها میشی بس که لم میدی و دست و پاتو گله گشاد باز میکنی اونقد ذوق زده و خوشحالم بابایی هم همینطوره..آخه ما هی نگران بودیم مبادا از رو ننو غلت بخوری و بیوفتی خدا نکرده..حتی شبا یهو...
14 مرداد 1393

لحظه تولد دوباره من

سلام به روی ماهت عزیز دلم نمیدونم از کجا بگم و از کجا شروع کنم..از چه وقت بگم  از کی تاتی تاتی اومدی و خودتو تو قلبم جا دادی..از لحظه ای که لبات برام خندید یا لحظه ای که برای اولین صداتو شنیدم و برام گریه کردی و وقتی من باهات حرف زدم چشمای پف آلودت رو باز کردی و نگاهم کردی و سکوت کردی..وخ..من عاشق اون لحظه ام.. اون لحظه که از خونه کوچولوت بیرون اوردنت و تو داشتی با تمام وجود داد میزدی و ناراحت بودی از پناهگاهت بیرونت کشیدن..کل بیمارستانو رو سرت گذاشته بودی..من باورم نمیشد..باورم نمیشد این کوچولوی دوس داشتنی تو وجودم بوده و مدتها با خودم حملش میکردم.. اشک گوشه چشام جمع شده بود با صدای دورگه بغض...
25 خرداد 1393

هفته اخر انتظار:)

سلام گل گلی مامانی امروز جمعه است 23 اسفند..شما امروز 39 هفته دو روزته قربونت بشم. دو ساعت پیش با بابایی مهربون رفتیم آخرین معجون دونفره مون رو خوردیم..خیلی خوب بود ولی جای شما هم خیلی خالی بود..بهم میگفتیم دفعه  بعد که بیاییم شما هم تشریف فرما شدی تو بغلمون..اونوقت خیلی بیشتر بهمون خوش میگذره..وای چی بگم که چقد بستنی دوس داشتی..اونقد که منو لگد بارون کردی  ..شاید میگفتی بازم بده دوس دارم...ای جونم.! بابایی هم نگران بود که نکنه شغممو پاره کنی بیای بیرون..باباییمونه دیگه بعضی وختا فکرای بامزه ای داره..خخخخ یعنی هفته دیگه این موقع تو تو بغلمون لم دادی یا هنوز تو دل مامان جا خوش کردی..تا خدا چی بخاد میچی معلوم نیس بابای...
24 اسفند 1392

رفتن به دکتر با بابایی

            سلام دردونه ی من و بابا..عزیز دلم خوبی . امروز 30 هفته و 4 روزته گل مامان..با بابایی رفته بودیم پیش خانوم دکتر..صدای قلب موچولو و نازتو شنیدیم گلوپ گلوپ..فدای گلوپ گلوپش بشم الهی..خانوم دکتر با متر دلمو اندازه گرفت ..بابایی ام یه حرفایی میزنه ها بهش بر خورده بود بعد ش میگفت  چرا گذاشتی پسرمو متر کنه.؟!...(البته گفت حشی رو..من سانسور کردم.    ) مرده بودم از خنده...آخه بابا از کدوم سیاره اومده فضاییه اصلن!! بعد خانوم دکتر گفت 1550 گرمی..قرونش بشم..چقد جوجولوئی..موش موشی من..ایشالا تا برسه به نود و صد ..مردی بشی برا خودت من دورت بگردم  مامان گلم بعد ...
23 دی 1392

عروسیه روبوسیه

سلام عسلم  الان 12 هفته و دو روزته.قربونت بشم.چه زود داری بزرگ میشی گل گلی من دلم خعلی داره بزرگ میشه..هنوز خیلیا نمیدونن..اخه ده روز دیگه عروسی دایی جونته..نمیخام کسی فعلا بفهمه بجز مامانی که هیچی نشده اینقده بفکرته و آشخت شده عخشم     ...
10 دی 1392

نگرانی های من

سلام فنقلی من مامانی نگران شده..امروز راجع به بیماری ها و ناهنجاری ها و مشکلات نی نی ها مطالعه کردم نگران شدم چقد سخته نه ماه دل نگرونی تا داشتن و دیدن یه بچه سالم و سلامت تو بغلت! خدایا خودت کمک کن! احتمالا اسباب کشی دارم..به احتمال فراوان هم کارم زیاده..نکنه واسه نی نی بد باشه و اذیت شه. الهی سالم و سرحال دنیا بیای عزیز دلم               ...
11 مرداد 1392
1